کلمهی «مبصر» در فارسی به معنای کسی است که مراقب، ناظر یا مراقبتکننده امور است. این واژه از ریشه عربی «بصر» به معنای دیدن و مشاهده گرفته شده و با پیشوند «مـ» به معنای فاعل، فردی را که مشاهده یا نظارت میکند مشخص میکند. مبصر معمولاً شخصی است که مسئولیت نظارت بر فعالیتها، رعایت قوانین یا انجام امور خاصی را بر عهده دارد و دقت و توجه ویژهای در کار خود نشان میدهد. در ادبیات فارسی، مبصر به کسی گفته میشود که در محیطهای آموزشی، اداری یا اجتماعی وظیفه دارد رفتار یا عملکرد دیگران را تحت نظر بگیرد و گزارش دهد. این واژه در نظامهای آموزشی به ویژه برای نظارت بر امتحانات یا کلاسها کاربرد دارد. در محیطهای اداری یا سازمانی نیز مبصر میتواند مسئول نظارت بر رعایت دستورالعملها و کیفیت کار باشد. از نظر اجتماعی، او نقش مهمی در حفظ نظم و جلوگیری از اشتباهات یا تخلفات ایفا میکند و معمولاً جایگاه احترامآمیز دارد. این واژه با اصطلاحاتی مانند ناظر، مراقب، بازرس و سرپرست هممعنی است.
مبصر
لغت نامه دهخدا
مبصر. [ م َ ص َ ] ( ع اِ ) حجت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). حجت. دلیل واضح. ( از اقرب الموارد ). حجت و حجت واضح و آشکار. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).
مبصر. [ م ُ ب َص ْ ص ِ ] ( ع ص ) بیننده. ( آنندراج ). آنکه ظاهر و نمایان میکند و نیز نظرکننده و شناساننده. ( ناظم الاطباء ). بابصیرت. که بصیرت دارد:
من قول جهان را به ره چشم شنودم
نشگفت که بسیار بود قول مبصر.ناصرخسرو.مجنون که مبصرجهان بود
شهوت کش و خویشتن رهان بود.نظامی.بس مبصر که مار مهره خرید
مهره پنداشت مار در سله دید.نظامی.بر هر مدبری و مبصری فایق و راجح آمده. ( تاریخ قم ص 4 ). || جادوگر. غیب گو. اخترشناس. ( فرهنگ فارسی معین ):
تا مبصر ز اول اندرمعرفت روشن شود
تا منجم را دو چشم اندرفلک ناظر شود.منوچهری ( از فرهنگ فارسی معین ).|| بینا کننده. || فهماننده. ( فرهنگ فارسی معین ).
مبصر. [ م ُ ب َص ْ ص َ ] ( ع ص ) روشن و هویدا و آشکار و ظاهر ساخته شده. ( ناظم الاطباء ).
مبصر. [م ُ ص َ ] ( ع ص ) دیده شده. ( ناظم الاطباء ):
خدای مبدع هرچ آن ترا به وهم و به حس
محاط و مدرک و معلوم و مبصر است و مشار.ناصرخسرو.بی نهایت بود بحر، این اختلاف
از بصر آمد نه از مبصر رسید.عطار( از فرهنگ فارسی معین ).|| تابان ودرخشان و روشن. ج، مبصرات. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ معین
(مُ صَ ) [ ع. ] (اِ مف. ) دیده شده، منظور، مشهود.
فرهنگ عمید
۱. با بصیرت.
۲. (اسم، صفت ) [مجاز] پیشگو.
دیده شده، مشهود، منظور.
دانش آموزی که از جانب معلم به حفظ نظم در کلاس می پردازد.
فرهنگ فارسی
(اسم ) ۱ - بینا کننده. ۲ - فهماننده. ۳ - بصیرت دارنده با بصیرت: و در حسن سیرت و جمیل سیاست و تدبیر مملکت و تنسیق آن بر هر مدبری و مبصری فائق و راجح آمده. ۴ - جادوگر غیب گو اختر شناس: تا مبصر زاول اندر معرفت دوشن شود تا منجم را دو چشم اندر فلک ناظر شود. ( منوچهری ) جمع: مبصرین.
ویکی واژه
در فارسی، شاگردی که مسئول نظم کلاس
دیده شده، منظور، مشهود.
جمله سازی با مبصر
گفتم: لب تو دیدن صد جان بهاست او را گفتا: مبصری تو، در لعل ناب بینی
خرابیهای ظاهر، گنج در ویرانه می دارد مبصر جغد را مرغ همایون فال می بیند
مبصران همه تن چشم در حریم وصال تو جمله دست و شکم پیش من و سلوایی
به زیر پرده سیه جامهٔ خلیفه نشاند که هست مدرک اشکال و مبصر الوان
از قوت و خرقه هرچه زیادت بود ترا با ایزدش معامله کن، گر مبصری