هر سحر بر روز ما دلمردگان خفتهبخت اشک گلگونیست مهر از دیده گریان صبح
چو گل غلتیده ام در خون ز فکر جامه گلگونی گریبان چاکم از دست نگار پاکدامانی
جامه گلگونی که می خواهم ز تیغش جان برم هر کف خاکی ز کویش کربلای دیگرست
هر خم زلف که بر گونهٔ گلگونی بود دام صیاد ازل بود و گرفتار شدم
گر چراغ چهره ها از غازه میگیرد فروغ غازه از گلگونی رنگ تو افروزد چراغ
همهدم میل فضولی به قبا گلگونیست چه کند آب و گلش دهر بدین رنگ سرشت