فرهنگ معین
( ~. کَ دَ ) [ معر - فا. ] (مص م. ) بریدن، قطع کردن.
( ~. کَ دَ ) [ معر - فا. ] (مص م. ) بریدن، قطع کردن.
( مصدر ) ۱ - قلم ساختن از چیزی: هر کس که حرفی از خط سبزش رقم کند باید که از بنفشه و سنبل قلم کند. ۲ - بریدن در عرض چیزی را مانند شاخ نورسته یا دست و انگشت: شاخه را قلم کرد دستش را قلم کرد ۳ - دوپاره کردن چیزی است به یک ضرب: آن سیاهپوش خود را به تنهایی بقلب ما زد و بقدر صد نفر را قلم کرد... یا قلم کردن پای کسی را. پای او را بریدن پی کردن.
معرب
بریدن، قطع کردن.
💡 نیست از عقل گر بیندیشی تکیه بر تیغ و بر قلم کردن
💡 ترک جان گفتن و از تیغ نچیدن روی سر قلم کردن و این راه بسر پیمودن
💡 یکی در قلم کردن خشک و تر شکافش دو سر کرده تیغ دو سر
💡 اگر در روضهٔ رضوان خرامی، حور میگوید که باید پیش بالای تو طوبی را قلم کردن
💡 عارفان دیده را قدم کردند پس زبان را از آن قلم کردند
💡 ز بیم قلم کردن تیغ توست که لرزان بود نیزه در کارزار