عریس

لغت نامه دهخدا

عریس. [ ع َ ] ( ع اِ ) عروس. ( ناظم الاطباء ). رجوع به عروس شود. || واحد عُرس، به معنی ریسمانها. ( از اقرب الموارد ).
عریس. [ ع ِرْ ری ] ( ع اِ ) خوابگاه شیر. ( منتهی الارب ). مأوای شیر و اسد. ( از اقرب الموارد ). کنام شیر. عریسة. و رجوع به عریسة شود.

فرهنگ معین

(عَ ) [ ع. ] (اِ. ) عروس.

فرهنگ فارسی

خوابگاه شیر ماوای شیر و اسد

جمله سازی با عریس

💡 از یمن مدح تست که شعریست بنده را راحت فزای چون می صافی و رنج کاه

💡 خر شاعریست پرسم یا شاعریست خر کس را چگونه گیرم بی جرم پالهنگ

💡 نیست در این دایره به زین عریس نیست در این حجله به از این عروس

💡 در شب تعریس پیش آن عروس یافت جان پاک ایشان دستبوس

💡 امتحان ما ز طبع شعر تو شعریست کو ردیف لعل دارد عذب و خوش گفتار

💡 مبرمی شرط شاعریست ولیک بنده را زان شمار نشمارد

میلف یعنی چه؟
میلف یعنی چه؟
پوزیشن یعنی چه؟
پوزیشن یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز