شستنی

لغت نامه دهخدا

شستنی. [ ش ُ ت َ ] ( ص لیاقت، اِ ) هر چیزی قابل شستن و سزاوار شستن. || آبی که در شستشو بکار می برند. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

هر چیزی قابل شستن و سزاوار شستن یا آبی که در شستشو بکار می برند.

جمله سازی با شستنی

به بزم شیخ و برهمن نشستنی دارد بساط مردم نادیده دیدنی دارد
سر شستنی دهم همه را زآتش ضمیر گر هم بر آب کار بشویند محضرم
منعم‌! غبار چهرهٔ محتاج‌، شستنی‌است بر فقر گریه گر نکنی بر غنا بخند
دارد غبار قافلهٔ ناامیدی‌ام از پا نشستنی که ز عالم توان گذشت
غبار ما به جز این پر شکستنی‌که ندارد کجا رود به امید نشستنی‌که ندارد
چون شمع منع سر به هواتازی‌ات نکرد از پا نشستنی‌که به پیش ایستاده است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
مأوا
مأوا
نقض
نقض
فاسد
فاسد
فوت جاب
فوت جاب