در برخی از الگوهای نظری علوم اجتماعی، مفهوم زنسالاری به نظامی اجتماعی اشاره دارد که در آن زنان، بهویژه بر پایهی نقش مادری و خویشاوندی، در رأس سلسله مراتب قدرت قرار میگیرند. در چنین ساختاری، اقتدار سیاسی، مالکیت اقتصادی و انتقال میراث غالباً از طریق خط زنان صورت میپذیرد و ریاست خانواده و جامعه در اختیار آنان است. این نظام، در تقابل با تعریف رایج پدرسالاری، الگویی است که در آن جنسیت مؤنث محور اصلی تصمیمگیریهای کلان بهشمار میرود.
شایان ذکر است که این مفهوم اغلب در چارچوب مطالعات انسانشناختی و بررسی جوامع باستانی یا معدود جوامع قبیلهای معاصر مورد بحث قرار میگیرد و نه بهعنوان یک الگوی جهانشمول و مسلط در عصر حاضر. نمونههای تاریخی و قومنگارانه از چنین جوامعی، اگرچه نادر هستند، اما نشان میدهند که چگونه قدرت میتواند حول محور زنان سازماندهی شود و نقشهای رهبری، روحانی و اقتصادی عمدتاً توسط ایشان ایفا گردد. در این جوامع، ارزشهای مرتبط با باروری، تربیت فرزند و تدبیر امور داخلی جامعه اغلب دارای جایگاهی محوری و تعیینکننده هستند.
با این حال، تحلیل این پدیده نیازمند دقتی مفهومی است؛ زیرا گاهی ممکن است با مادرتباری که تنها بر انتقال نسب و تبار از طریق مادر دلالت دارد و لزوماً به معنای تسلط سیاسی زنان نیست، اشتباه گرفته شود. بنابراین، زنسالاری بهعنوان یک سیستم حکمرانی تمامعیار، بیشتر یک مفهوم نظری برای مقایسه و تحلیل ساختارهای قدرت بر مبنای جنسیت محسوب میشود تا توصیفی از یک واقعیت اجتماعی گسترده در دنیای معاصر. مطالعهی آن به درک بهتر طیف امکانپذیر در سازماندهی جوامع انسانی و نیز نقد ساختارهای سلسلهمراتبی مبتنی بر جنسیت یاری میرساند.