رواج به معنای حرکت کردن، روان بودن و پذیرفتن چیزی است. در اصطلاح، این واژه به گسترش و پذیرش عمومی یک ایده، محصول یا پدیده اشاره دارد. زمانی که یک موضوع یا چیز به رواج میرسد، به طور وسیعتری مورد استفاده قرار میگیرد و به عنوان یک امر عادی و متداول در جامعه شناخته میشود. به عبارت دیگر، رواج نشاندهنده این است که چیزی به بخشی از زندگی روزمره مردم تبدیل شده و به آسانی در دسترس و قابل استفاده است. این فرآیند میتواند به واسطه تبلیغات، نیازهای اجتماعی یا تغییرات فرهنگی به وقوع بپیوندد و در نهایت به شکلگیری الگوهای جدید در رفتار و انتخابهای مردم منجر شود.
رواج
لغت نامه دهخدا
رواج. [ رَ ] ( ع مص ) روا شدن. ( دهار ). روایی یافتن. ( منتهی الارب ). راج الامر رواجاً؛ اسرع. رَوج. ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغه ). || روایی متاع. ( منتهی الارب ). نَفاق. ( از اقرب الموارد ). روایی متاع و کالا. ( از ناظم الاطباء ). تیزی بازار. گرمی و رونق بازار. صاحب آنندراج آرد: روایی یافتن کالا و جز آن و با لفظ بردن و داشتن وشکستن و دادن مستعمل و رواج بکسر اول چنانکه مشهور شده تصرف فارسیان است: از اقطار و اکناف عالم روی فرا او کرده و همه به نجاح مطلوب و رواج مرغوب رسیده. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 337 ). || روایی درم. ( منتهی الارب ). راجت الدراهم؛ تعامل الناس بها و منه: «لا خیر فی ادب لا رواج له ». ( اقرب الموارد ). بسیار شدن دادو ستد درم در میان مردم. ( از ناظم الاطباء ). || مختلف و مختلط وزیدن باد و یقال: راجت الریح؛ ای اختلطت فلایدری من این تجی ٔ. ( منتهی الارب ). مختلط وزیدن باد چنانکه دانسته نشود از کدام سو می آید. ( ازاقرب الموارد ). درهم برهم وزیدن باد چنانکه وزیدن آن از یک سو مستمر نباشد. ( معجم متن اللغة ). || رسیدن و آماده شدن طعام و گویند: «اَحْضِرْ لناما راج »؛ یعنی آماده کن برای ما آنچه میسر است. ( ازاقرب الموارد ) ( از المنجد ). || ( اِ ) هر چیز که در کار و معمول و رایج باشد. ( ناظم الاطباء ).
رواج. [ رَوْ وا ] ( ع ص ) آنکه تشنه گرد حوض گردد و تا آب نرسد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ). آنکه تشنه گرد حوض گردد و بواسطه ازدحام به آب نرسد. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ معین
(رَ ) [ ع. ] ۱ - (مص ل. ) جریان داشتن، روان بودن. ۲ - (اِمص. ) رونق.
فرهنگ عمید
۱. روا شدن، روایی یافتن، روان بودن.
۲. در جریان دادوستد بودن پول و کالا.
۳. (صفت ) روا، روان.
فرهنگ فارسی
رواشدن، روایی یافتن، روان بودن، روان، ضدکساد
۱ - ( مصدر ) جریان داشتن روان بودن متداول بودن. ۲ - ( اسم ) روایی ( متاع پول و غیره ) مقابل کساد.
آنکه تشنه گرد حوض گردد و تا آن نرسد آنکه تشنه گرد حوض گردد و بواسطه ازدحام به آب نرسد
ویکی واژه
جریان داشتن، روان بودن.
رون
جمله سازی با رواج
💡 غم تو یافته چندان رواج در عالم که از زمانه برافتاده است نام نشاط
💡 ظلم ز عدل تو سقیم المزاج خود ز چه عدل تو ندارد رواج
💡 بدادند یزدان پرستی رواج هرآن کس که بودند با تخت و تاج