دلپذیری

لغت نامه دهخدا

دلپذیری. [ دِ پ َ ] ( حامص مرکب ) حالت و کیفیت دلپذیر. مطبوع بودن. مرغوب بودن.دلخواه بودن. دلنشین بودن. محبوب بودن:
هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی
به دلپذیری نقش نگار ما نرسد.حافظ.

فرهنگ فارسی

حالت و کیفیت دلپذیر

جمله سازی با دلپذیری

هزار نقش برآید ز کِلکِ صُنع و یکی به دلپذیری نقشِ نگارِ ما نرسد
از گوش پیشتر به دل مستمع رسد از دلپذیریی که بود در کلام من
به نزد عقل ز حیوان کم است انسانی که نبودش اثر از دلپذیری آواز
هر سلطنت که خواهی می‌کن که دلپذیری در دست خوبرویان دولت بود اسیری
چلبی، تو شاه و میری، چلبی، تو دستگیری چلبی، تو دلپذیری، چلبی بزی انطمه
آیا بُوَد که روزی از دوستان بشیری آرد به دوستداران پیغام دلپذیری
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اوراکل فال اوراکل فال تک نیت فال تک نیت فال چوب فال چوب فال ای چینگ فال ای چینگ