تعطل

لغت نامه دهخدا

تعطل. [ ت َ ع َطْ طُ ] ( ع مص ) بی زیور شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). بی پیرایه ماندن زن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || بیکار شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). بیکار ماندن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). بیکار بودن مرد و جز آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). بیکاری. ( نصاب ).

فرهنگ معین

(تَ عَ طُّ ) [ ع. ] (مص ل. ) بی کار شدن، بی کار ماندن.

فرهنگ عمید

۱. بیکار ماندن.
۲. از کار افتادن.
۳. متوقف گشتن کاری.

ویکی واژه

بی کار شدن، بی کار ماندن.

جمله سازی با تعطل

حزمت بسزا داد جهان داده و اینک در فکر که چون وارهد از ننگ تعطل
خیل غم آورده شاها بر من بی‌زور زور در تعطل تا شدم با نفس بد هنجار جار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
سراسیمه یعنی چه؟
سراسیمه یعنی چه؟
دودول یعنی چه؟
دودول یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز