باله یک نوع رقص کلاسیک و هنری است که به صورت منظم و با حرکات خاص اجرا میشود. این رقص به دلیل زیبایی و ظرافت حرکاتش شناخته میشود و معمولاً در تئاترها و سالنهای بزرگ اجرا میگردد. باله شامل تکنیکهای پیچیده و فرمهای خاصی است که نیاز به تمرین و آموزش فراوان دارد. تاریخچه باله به قرن پانزدهم میلادی در ایتالیا برمیگردد، جایی که برای نخستین بار به عنوان یک نوع سرگرمی در دربارها معرفی شد. با گذشت زمان، این هنر به فرانسه و سپس به سایر کشورها گسترش یافت و با تأثیرات فرهنگی مختلف، سبکها و فرمهای جدیدی به خود گرفت. باله شامل چندین سبک مختلف است که هر کدام ویژگیها و تکنیکهای خاص خود را دارند. از جمله این سبکها میتوان به باله کلاسیک، باله معاصر و باله مدرن اشاره کرد. هر یک از این سبکها میتواند با تأکید بر حرکات و احساسات متفاوت، تجربههای مختلفی را برای تماشاگران به ارمغان آورد. رقصندگان باله معمولاً از لباسهای خاصی به نام توتو و پوانت استفاده میکنند. توتو لباسی کوتاه و پفدار است که حرکات رقصنده را به نمایش میگذارد و پوانت کفشهایی با نوک سخت است که به رقصندگان اجازه میدهد روی نوک انگشتان خود برقصند. این لباسها و ابزارها به زیبایی و تکنیک رقص کمک میکنند.
بالت
لغت نامه دهخدا
بالة. [ ل َ ] ( ع اِ ) جِراب. ( المعرب جوالیقی ص 51 ). و فارسی آن پیله است که در آن مشک باشد. ( حاشیه همان کتاب ص 51 ). حقه و ظرف مشک. ( همان کتاب ص 52 ). طبله عطار، و به این معنی معرب از بیله فارسی است. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بوی دان. ( یادداشت مؤلف ). ظرفی است که در آن چیزهای معطر میگذارند. ( از فرهنگ شعوری ج 1 ص 192 ). ظرفی باشد که در آن خوشبویها نهند. ( فرهنگ جهانگیری ). ظرف عطر. ( از اقرب الموارد ).عطردان. ( از تاج العروس ). || جوال. ( فرهنگ رشیدی ) ( از شعوری ج 1 ص 192 ). قسمی از جوال. ( ناظم الاطباء ). کیسه مانند بزرگ دهن گشادی است که در آن بار ریخته روی چارپا گذارند و نام دیگرش گاله است. ( فرهنگ نظام ). قسمی از جوال باشد که چیزها در آن کنند. ( آنندراج ) ( برهان قاطع ). گاله. ( فرهنگ جهانگیری ). ضُراطِمّی؛ باله سطبر برآمده. ( منتهی الارب ):
چون... در سپوختم اندر....ش تمام
دیدم...فراخ به مانند باله ای.ادیب صابر ( از شعوری ) ( از ضیاء ).|| توشه دان. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). انبان. ( مهذب الاسماء ). || قاروره. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
بالة. ( اِ ) ماهی عنبر، که درازی آن به پنجاه ذراع میرسد و به فارسی آنرا باله گویند. ( از تاج العروس ).
- باله لَطَمیّة؛ گاو عنبر. ( یادداشت مؤلف ). || به زبان هندی خوشبوی را گویند. ( فرهنگ جهانگیری ). || آهنی که بدان ماهی شکار کنند. ( یادداشت مؤلف ). قلاب. ( یادداشت مؤلف ).
بالة. [ ل ل ْ ل َ ] ( ع اِ ) خیر. نیکویی. لاتبلک عنه بالة؛ یعنی خیر نصیب تو نمیشود. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). بلال.
بالة. [ ل َ ] ( ع مص ) بمعنی مبالاة، مصدر است یعنی التفات کردن و توجه داشتن. ( یادداشت مؤلف ). || باک داشتن. ما ابالیه، و به بالا، و بالة، و بلاء و مبالاة؛ التفات نمی کنم، باک نمیدارم. ( ناظم الاطباء ). اصل آن بالیه بود و جهت تخفیف یای آن را برداشته اند. ( ناظم الاطباء ).
بالة. [ ل َ ] ( اِخ ) محلی است در حجاز که برخی آنرا در حیطه حرم دانسته اند. جمعی نیز آنرا با نون «بانه » خوانده اند. ( از معجم البلدان ) ( مراصد الاطلاع ).
بالة. [ ] ( اِخ ) شهری است در یهودیه که در یوشع بلهه و بلعه خوانده شده است و آن دیرالبلح می باشد که نزدیکی غزء واقع است. ( از قاموس کتاب مقدس ).
فرهنگ معین
فرهنگ فارسی
ویکی واژه
جمله سازی با بالت
بالت ز سنگ کین شکند گردون بالت درون خاک شود بالی
عقاب شوکت او را نبالت آمده مخلب هژبر قدرت او را جلالت آمده دندان
بوسه ای ده به بلنداقبالت پس بگویش که چه شیرین سخنی