انقلابی

لغت نامه دهخدا

انقلابی. [ اِ ق ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به انقلاب. شورشی. || کسی که طرفدار انقلاب است. || ( اِخ ) نام فرقه ای در اول مشروطیت. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ معین

( ~. ) [ ع - فا. ] (ص نسب. ) ۱ - منسوب به انقلاب، شورشی. ۲ - طرفدار انقلاب. ۳ - انقلاب کننده.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - منسوب به انقلاب شورشی. ۲ - طرفدار انقلاب. جمع: انقلابیون.

ویکی واژه

rivoluzionario
منسوب به انقلاب، شورشی.
طرفدار انقلاب.
انقلاب کننده.

جمله سازی با انقلابی

گشت در ری انقلابی آشکار اندر زمان هرج و مرج افتاد در بازار و برزن ناگهان
در کهن ایرانِ ویران انقلابی تازه باید سخت از این سست‌مردم قتل بی‌اندازه باید
محافل انقلابی ارمنی که مظهر عمده آن‌ها فدراسیون انقلابی ارمنی بود، در جریان این حوادث در کنار کلیسا قرار گرفتند و مقاومتی مسلحانه در برابر اجهافات دولت تزاری سازمان دادند. این صحنه کم‌نظیر با شرکت مبارزان انقلابی ارمنی دیده شد.
گرچه بود از کفر کافر ماجرایی ‌طبع دور گام‌های انقلابی لیک‌، بی کیفر نبود
او ابتدا به عضویت شورای بزرگان دیرکتوار فرانسه درآمد و سپس در ۲ نوامبر ۱۷۹۵ به ریاست دیرکتوار ارتقا یافت. لوتورنر در آوریل ۱۷۹۷ بازنشسته شد و پس از آن به‌عنوان ژنرال به ارتش انقلابی فرانسه پیوست.
به موجب مواد ۲–۵ قرارداد کشورهای عضو می‌توانستند در مواردی که این قدرت‌ها مورد تهدید بگیرد بتوانند عملیات خود را هماهنگ کرده و وارد عمل شوند. قرارداد همچنین بر لزوم مقابله در خاک دیگر کشورها علیه نیروهای انقلابی هم تأکید کرده بود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
اگزجره
اگزجره
ملکا
ملکا
ژرف
ژرف
خویش
خویش