لغت نامه دهخدا
بیرون دادن. [ دَ ]( مص مرکب ) برون دادن. بخارج آوردن. || زهیدن. || تراویدن. تراوش کردن:
از هرچه سبوپر کنی از سر وز پهلوش
زان چیز برون آید و بیرون دهد آغار.ناصرخسرو ( دیوان، تقوی ص 161 ).رجوع به برون دادن شود. || کنایه از فاش کردن. آشکارا کردن. ( ناظم الاطباء ). بروز دادن: امیر را بر آن آورده بودند که وی را فروباید گرفت و امیر در خلوتی که کرده بود در راه چیزی بیرون داد از این باب. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 78 ).
- بیرون دادن راز؛ فاش کردن آن.( آنندراج ):
ور ایدونکه این راز بیرون دهی
همی خنجر کینه را خون دهی.فردوسی.اگر بیرون دهم راز دل ریش
کند پروانه شکر سوزش خویش.زلالی ( از آنندراج ).