جوي

جوي

رگ ها در بدن مانند یک جوي عمل می کنند. جوي خون به شبکه‌ای از رگ‌های خونی گفته می‌شود که خون را در بدن حمل می‌کند. آن ها شامل شریان‌ها، سیاهرگ‌ها و مویرگ‌ها هستند.

شریان‌ها خون غنی از اکسیژن را از قلب به بافت‌ها می‌رسانند، در حالی که سیاهرگ‌ها خون فقیر از اکسیژن را به قلب بازمی‌گردانند. مویرگ‌ها، که کوچک‌ترین رگ‌ها هستند، تبادل مواد بین خون و بافت‌ها را تسهیل می‌کنند. سلامت رگ های خون برای عملکرد صحیح بدن و تأمین نیازهای سلولی ضروری است.

لغت نامه دهخدا

جوی. [ ج َ وا ] ( ع اِ ) آب بوگرفته و گَنده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || سوزش اندوه. ( منتهی الارب ). سوزش و شدت اندوه از عشق یا حزن. سوزش دل از عشق و محبت. ( آنندراج ). || طول مرض. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). درازی مرض. ( آنندراج ). || بیماری سل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || نوعی از بیماری سینه. ( منتهی الارب ). درد سینه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). دردی است در سینه. ( آنندراج ).
جوی. [ ج َ وی ی ] ( ع ص ) مبتلا به جَوی ̍. || آب متغیر گندیده. ( از اقرب الموارد ).
جوی. [ ج َ وی ی ] ( ع ص ) اندوهگین که بیان حال خود نتواند. ( منتهی الارب ). دلتنگ که زبان وی بیان حال وی نتواند کرد. مؤنث آن جویّة است. ( اقرب الموارد ).
جوی. ( اِ ) نهر. رود کوچک. مجرایی که آب را از آن، جهت مشروب کردن زمین عبور دهند. ( حاشیه برهان چ معین )

فرهنگ عمید

۱. نهر.
۲. نهر کوچک.
مربوط به جَو.

فرهنگ فارسی

نهر، نهرکوچک
( اسم ) ۱- گیاهی از خانواد. گندمیان جزو دست. غلات که دارای سنبل. ساده ایست که از هر بند آن سه سنبل. بی دم در دو ردیف قرار گرفته و هر سنبله دارای یک گل است اشقیله شعیر. یا جو دو سر. یولاف. ۲- واحد وزن و مقصود از آن جویست که در بزرگی و کوچکی میانه باشد یک حبه ( وسال. مقداریه. فرهنک ایران زمین ۴ -۱:۱٠ ص ۴۱۳ ).
تیره از طایفه عکاشه هفت لنگ

جملاتی از کلمه جوي

بوی جوي مولیان آید همی/ یاد یار مهربان آید همی

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم