ذایب

فرهنگ معین

(یِ ) [ ع. ذائب ] (اِفا. ) ذوب شونده، گدازان.

فرهنگ عمید

ذوب شونده، گدازنده، گدازان.

جمله سازی با ذایب

هم از حسرت چهره اش، گل پریشان هم از غیرت عارضش شمع ذایب
ز گرمای آن دوزخ بی‌گناهان سپند ثوابت شرروار ذایب
عدو گر فی المثل پولاد باشد در صف هیجا چو موم از آتش برق حسام او شود ذایب
هوایش ز فرط حرارت به حدی که چون موم می‌شد دل سنگ ذایب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز فال شمع فال شمع فال نخود فال نخود فال فنجان فال فنجان