لغت نامه دهخدا
خلطی. [ خ ِ ل ِ طی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به خلط. ( ناظم الاطباء ).
خلطی. [ خ ِ ل ِ طی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به خلط. ( ناظم الاطباء ).
منسوب به خلط
💡 نه خلطی که جان را گزایش کند ولی آنکه خون را فزایش کند
💡 تا نهد خوان خوردنی به زمین ریخت خلطی به پشت او رنگین
💡 ۱- خلط نیک، خلطی که میتواند به تنهائی یا به همراه خلطی دیگر، جزئی از اجزای تشکیل دهنده مزاج شود و خود را همانند آن نماید تا بتواند مواد تحلیل رفته مزاج را جبران کند.
💡 ۲- خلط بد: خلطی است زائد و اضافی، بیمصرف و تباه که قابلیت تبدیل به خلط نیک را ندارد، مگر در شرایط نادر، و لازم است برای حفظ سلامتی بدن، تن را از وجود او پاک کرد.
💡 بذات آنکه از خلطی و خونی بت لب شکر و شیرین دهان داد
💡 گر یکی خلطی فزون شد از عرض در تن مردم پدید آید مرض