لغت نامه دهخدا تطول. [ ت َ طَوْ وُ ] ( ع مص ) منت نهادن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || فضل و فزونی نمودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). فضل کردن. ( زوزنی ).تطول. [ ت ِ وَ ] ( ع اِ ) رسن دراز که ستور را را به علف بندند و رسن که بدان پای ستوران بندند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
فرهنگ فارسی ( مصدر )۱ - فزونی جستن.۲ - سپاس نهادن.رسن دراز که ستور را به علف و بندند و رسن که بدان پای ستوران بندند
جمله سازی با تطول و قیل: یوم القیامة أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً اجلا و غایة تطول مدّتها یعنی: انّ علم وقت العذاب غیب لا یعلمه الّا اللَّه. هیچ عاقل نیست غافل از دعاها گفتنش کایچ دانا نیست محروم از تطول کردنش یا قلب کفاک لا تطول بالله علیک یا لسانی