بهم بستن

لغت نامه دهخدا

بهم بستن. [ ب ِ هََ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) بهم بستن دو چیز یا زیاده از آن. ( آنندراج ). || دارا شدن. بهم زدن مالی. سرمایه بهم بستن : پول و پله ای بهم بست. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ فارسی

بهم بستن دو چیز یا زیاده از آن ٠ یا دارا شدن ٠ بهم زدن مالی ٠ سرمایه بهم بستن پول و پل. بهم بست ٠
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم