لغت نامه دهخدا
گر باد فتنه هر دو جهان رابهم زند
ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست.حافظ.حل رموز عشق در اوراق محنت است
بیهوده چند دفتر راحت بهم زنیم.طالب آملی ( از آنندراج ).- دل بهم زدن ؛ غثیان و تهوع باشد :
هر دخل که بی جاست بهم زد دل ما را
همچون مگس افتاد در آش سخن ما.نعمت خان عالی ( از آنندراج ). || مالی یا اموالی بهم زدن ؛ دم و دستگاه بهم زدن. قدرتی بهم زدن. بحاصل کردن.( یادداشت بخط مؤلف ).
|| باطل کردن. || منحل کردن ( جمعیت حزب و غیره ). || قهر کردن با کسی. ( فرهنگ فارسی معین ).