شش خاتون

لغت نامه دهخدا

شش خاتون.[ ش َ / ش ِ ] ( اِخ ) شش بانو. ( ناظم الاطباء ). شش بانوست که شش کوکب زحل و مشتری و مریخ و زهره و عطارد و ماه باشد. ( آنندراج ) ( برهان ). رجوع به شش بانو شود.

فرهنگ عمید

= شش بانو

فرهنگ فارسی

شش سیاره: زحل مشتری مریخ زهره عطارد قمر ( در نظر قدما ).

جمله سازی با شش خاتون

ای سرافرازی که زیر آسمان چنبری پشت خاتونان به ‌خدمت پیش تو چون چنبر است
خلق‌های خوب تو پیشت دود بعد از وفات همچو خاتونان مه رو می‌خرامند این صفات
حكيمه خاتون گفت: (پس حضرت ابى محمّد يعنى امام حسن عليه السلام مرا آواز داد كهفرزند مرا به نزد من بياور!)
خاتون نیمروز برون آمد از افق از روی دلفروز بر افکند طیلسان
ماهیچه باریک که خاتون مال است گر قیمه بسیار بود پر حال است
مصباح موسوی از روحانیان مشهدی کتابی با نام بانوی اندلس درباره زندگی نجمه خاتون نگاشته است که در بهار ۱۴۰۰ ش منتشر شده است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال حافظ فال حافظ استخاره کن استخاره کن فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال چوب فال چوب