لغت نامه دهخدا
بلس. [ ب َ ل َ ] ( اِ ) پلت ، که گیاهی است. ( از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به پلت شود.
بلس. [ ب َ ل َ ] ( ع ص ) مرد بی خیر یا کسی که نزد او ناامیدی و بدی است. || ( اِ ) انجیر، و میوه ایست مانند انجیر. ( منتهی الارب ) ( از ذیل اقرب الموارد از تاج ). و آن در یمن بسیار باشد، و یک دانه آن بلسه است. ( از ذیل اقرب الموارد ). انجیر، و گویند میوه انجیر است چون رسیده شود. ( از تذکره ضریر انطاکی ). تین ابیض. ( تحفه حکیم مؤمن ) ( مخزن الادویه ).
بلس. [ ب َ ل َ ] ( اِخ ) کوهی است سرخ رنگ در بلاد محارب بن خصفة. ( از معجم البلدان ) ( از مراصد ) ( از منتهی الارب ).
بلس. [ب َ ل ِ ] ( ع ص ) ناامید خاموش بر آنچه در دل دارد. ( منتهی الارب ). کسی که نسبت به آنچه در دل دارد سکوت کند. ( از اقرب الموارد ). مُبلس. و رجوع به مبلس شود.
بلس. [ ب ِ ل ِ ] ( اِ ) بدس ، که وجب باشد که آن را به تازی شِبر گویند. ( لغت محلی شوشتر خطی ).
بلس. [ ب ُ ل ُ ] ( ع اِ ) عدس ، که آن را به فارسی نرسک گویند. ( منتهی الارب ). غله ایست که در آشها کنند و به عدس مشهور است. ( آنندراج ). غله ایست که از آن هریسه پزند و در آشها نیز کنند و به عربی عدس خوانند. ( برهان ). عدس خوردنی و مأکول ، واحد آن بلسة است. ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ). عدس. ( الفاظ الادویة )( تذکره ضریر انطاکی ). بلسن. و رجوع به بلسن شود.
بلس. [ ب ُ ل ُ ] ( ع اِ ) ج ِ بَلاس. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). و در دعای مردم است که گویند أرانیک اﷲ علی البلس ؛ و آن غراره ها باشد از پلاس آکنده از کاه ، کسی را که عقوبت کنند بر آن اشتهار کنند و ندا فرمایند. ( منتهی الارب ). رجوع به بلاس شود.