دانشنامه اسلامی
اهل کتاب با مسلمانان درباره خداوند احتجاج می کردند:قل اتحاجوننا فی الله...بگو: «آیا درباره خداوند با ما محاجه می کنید؟! خداوند در این آیه پیامبر خود را مأمور ساخته است که به یهود و غیر آنها از کفار بگوید: «أتحاجون فی الله» یعنی آیا در امر خدا و این که او پیامبر خود را از قوم عرب برگزیده است با ما مجادله می کنید؟ خداوند این محاجه را به این بیان جواب می دهد:و هو ربنا و ربکم، خداوند پروردگار ما و شماست و وجه مشترک همه ما این است که بنده او هستیم،(خداوند به تدبیر امور مصالح مردم داناتر می باشد و در هر موردی و در میان هر جمعیتی که مصلحت بداند نبوت را قرار می دهد) و هر شخصی که بهتر بتواند مسئولیت این مقام را تحمل نماید به پیامبری بر می گزیند.آنچه اساس کار و ملاک برتری است عمل هر فرد یا قوم است و همان طور که شما در گرو اعمال خویش هستید و هیچ امتیازی برای شما جز در پرتو اعمالتان نمی باشد، ما نیز در گرو اعمال خود هستیم. ما موحد هستیم، و منظور این است که ما چون، مخلصیم، نسبت به مقام نبوت از مشرکان شایسته تر هستیم، و این جمله جواب سخن یهود و نصاری است که می گفتند: «ما چون اهل کتاب هستیم سزاوارتریم برای مقام نبوت و اعراب چون بت پرست بودند شایستگی آن را ندارند».
دلیل نابجایی محاجه اهل کتاب
عقیده مشترک اهل کتاب و مسلمانان به ربوبیت خدای یکتا، دلیل نابجایی محاجه اهل کتاب با مسلمانان درباره خداوند و شؤون او می باشد:قل اتحاجوننا فی الله وهو ربنا وربکم... جمله «و هو ربنا» حالیه است و وجه توبیخ را بیان می کند. یعنی در حالی که او پروردگار ما و شما است و می تواند پیامبر را ازهر نژادی برانگیزد، پس محاجه شما نابجا است. (قل ا تحاجوننا فی الله)، این جمله محاجه و بگومگوی اهل کتاب را انکار نموده، نابجا می خواند، و دلیل لغو و باطل و نابجا بودنش را اینطور بیان کرده، که: (و هو ربنا و ربکم، و لنا اعمالنا، و لکم اعمالکم، و نحن له مخلصون).توضیح اینکه بگو مگو کردن دو نفر که هر یک تابع متبوعی هستند، و مخاصمه شان در اینکه کدام متبوع بهتر است الا و لابد بخاطر یکی از سه جهت است یا برای آن است که این یکی، متبوع خود را از متبوع دیگری بهتر معرفی نموده، و ثابت کند که از متبوع او بالاتر است، نظیر بگومگویی که ممکن است میانه یک مسلمان و یک بت پرست در بگیرد، این بگوید بت من بهتر است، او بگوید خدای من افضل است.و یا بخاطر این است که هر چند متبوع هر دو یکی است، اما این می خواهد بگوید: من اختصاص و تقرب بیشتری به او دارم، و این دیگری دعوی او را باطل کند، و بگوید: من اختصاص بیشتری دارم، نه تو. و یا بخاطر این است که یکی از این دو نفر صفات و رفتاری دارد، که با داشتن آنها صحیح نیست خود را به آن متبوع منتسب کند، چون داشتن تابعی با آن رفتار و آن خصال مایه ننگ و آبرو ریزی متبوع است، و یا به کلی متبوع را از لیاقت متبوع بودن ساقط می کند، یا محذور دیگری از این قبیل پیش می آورد.پس علت بگومگوی میانه دو نفر تابع، یکی از این سه علت است: حال ببینیم اهل کتاب به کدام یک از این جهات، با مسلمانان بگو مگو می کردند، اگر بخواهند بگویند: متبوع و خدای ما بهتر از خدای شما است، که خدای مسلمانان همان خدای اهل کتاب است، و اگر بخواهند بگویند: ما اهل کتاب اختصاص و تقرب بیشتری به خدا داریم، که مسلمانان خدا را با خلوص بیشتری می پرستند، و اگر بخواهند بگویند: رفتار شما برای خدا باعث ننگ است، که قضیه درست به عکس است پس محاجه اهل کتاب با مسلمانان هیچ وجه صحیحی ندارد، و لذا در آیه مورد بحث نخست محاجه آنان را انکار می کند، و سپس جهات ثلاثه را یکی یکی رد می کند.
احتجاج عالمان اهل کتاب با پیامبر
به رغم آگاهی اهل کتاب از حقیقت نبوت پیامبر صلی الله علیه وآله عالمان آنها با پیامبر صلی الله علیه وآله احتجاج می کردند:ان الدین عند الله الاسلـم و ما اختلف الذین اوتوا الکتـب الا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم... • فان حاجوک فقل اسلمت وجهی لله...دین در نزد خدا، اسلام (و تسلیم بودن در برابر حق) است. و کسانی که کتاب آسمانی به آنان داده شد، اختلافی (در آن) ایجاد نکردند، مگر بعد از آگاهی و علم، آن هم به خاطر ظلم و ستم در میان خود ....اگر با تو، به گفتگو و ستیز برخیزند، (با آنها مجادله نکن! و) بگو: «من و پیروانم، در برابر خداوند (و فرمان او)، تسلیم شده ایم.» فان حاجوک فقل اسلمت وجهی لله و من اتبعن، ضمیر در کلمه حاجوک به اهل کتاب برمی گردد، و این به خوبی روشن است، و مراد از محاجه کردن اهل کتاب، احتجاج در امر اختلاف است، به اینکه مثلا بگویند اختلاف ما از غرور و بغی و ستمگری نیست، و چنان نیست که با روشن شدن حق، در آن اختلاف کنید، بلکه عقل و فهم ما و اجتهادی که در به دست آوردن حقایق دین کرده ایم ما را به این اختلاف کشانیده، و در همین راهی که انتخاب کرده ایم تسلیم حق تعالی هستیم، و آنچه هم که تو ای محمد انتخاب کرده ای و به سوی آن دعوت می کنی از این قبیل است، عقل ما اینطور و عقل تو آن طور حکم کرده، و هر دو تسلیم خدائیم و یا محاجه ای شبیه به این کنند، دلیل ما بر اینکه منظور از محاجه چنین چیزی است، پاسخی است که آن جناب مإمور شده بدهد، و بگوید: اسلمت وجهی لله، و در تتمه آیه بگوید: أأسلمتم، برای اینکه در این دو جمله حجتی آمده که طرف را به کلی خاموش می کند، نه اینکه خواسته باشد طفره رفته و اصلا جواب ندهد.و معنایش با در نظر گرفتن ارتباطی که به ما قبل خود دارد این است که ان الدین عند الله الاسلام دین خدا یکی است، و آن هم اسلام است و کتاب هایی که خدا نازل کرده در آن هیچ اختلافی ندارد، و هیچ عقل سلیمی در این شک نمی کند، و نتیجه این وحدت دین، این است که هیچ حجتی علیه تو در مسلمانیت وجود ندارد، فان حاجوک، حال اگر با تو احتجاج کردند، فقل اسلمت وجهی لله و من اتبعن... . و این است همان دین واحد، و بعد از خود دین، دیگر هیچ حجتی در امر دین نیست.
احتجاج به حق نصاری با یهود
...