ابوالسوار

لغت نامه دهخدا

ابوالسوار. [ اَ بُس ْ س ِ ] ( اِخ ) رجوع به ابوالاسوار شود.
ابوالسوار. [ اَ بُس ْ س ِ ] ( اِخ ) حسان بن حریث العدوی. از بنی عدی بن زید مناة وبعضی نام او را حریث بن حسان گفته اند. محدّث است. اوبه اسناد از علی بن ابیطالب علیه السلام و عمران بن حصین روایت کرده است و ابوالسوار به حلم و بردباری معروف است گویند وقتی براه مردی بایذاء و آزار وی آغازیدو تا در خانه وی از اذیّت بازنایستاد چون ابوالسوار به خانه درآمد گفت گمان کنم بسنده باشد. و دیگر گویند مردی او را دشنام برشمرد و او گفت اگر چنین است بد مردی که منم. رجوع به صفةالصفوة ج 3 ص 152 شود.
ابوالسوار. [ اَ بُس ْ س ِ ] ( اِخ ) سلمی. از ابوحاضر روایت کند.
ابوالسوار. [ اَ بُس ْ س ِ ] ( اِخ ) العبدری. نام او حسان بن حریث است و از عمران بن حصین حدیث شنوده است. رجوع به ابوالسوار حسان بن حریث شود.
ابوالسوار. [ اَ بُس ْ س ِ ] ( اِخ ) الغنوی. از پدر خود روایت کند.
ابوالسوار. [ اَ بُس ْ س ِ ] ( اِخ ) الغنوی.یکی از فصحا و ابوعبیده از او ادب فرا گرفته است. واو را با محمدبن حبیب بن ابی عثمان مازنی بحثی است.
ابوالسوار. [ اَ بُس ْ س ِ ] ( اِخ )القاضی عبداﷲبن قدامة العنبری البصری. محدّث است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال راز فال راز فال درخت فال درخت فال فرشتگان فال فرشتگان