بامداد آغاز روز است. یک شبانهروز به ترتیب شامل این بخشهاست: نیمروز، بعدازظهر، عصر (ایوار)، شب و نیمهشب. این اصطلاح، اولین بخش روز است که معمولاً از سپیدهدم یا نیمهشب (ساعت ۰۰:۰۰) تا نیمروز (ساعت ۱۲:۰۰) ادامه دارد. این واژه پارسی است و به مرور وارد زبان عربی شده و واژه صباح عربی از ریشه فارسی گرفته شده است. روزنامهای که صبحها منتشر و توزیع میشود (در مقابل روزنامه عصر). غذایی که در بامداد خورده میشود، صبحانه نام دارد. در اسلام، زمان بامداد شرعی از آغاز طلوع فجر (سپیدهدم) تا طلوع خورشید است. اذان بامداد در آغاز این وقت خوانده میشود و تا پیش از طلوع کامل خورشید، زمان خواندن نماز صبح است. صبح همچنین نام منطقهای مسکونی در شهرستان نفتچاله در جمهوری آذربایجان است.

صبح
لغت نامه دهخدا
اگر من نتازم شود کار خام
همه صبح مردیم گردد چو شام.فردوسی.چون صبح بدمید خوارزمشاه بر بالا بایستاد... ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351 ).
به صبح و شام که گلگونه ای و غالیه ای است
مرا فریب مده رنگ و بوی باده بیار.خاقانی.گرم دست رفتی به شمشیر صبح
اجل را به دست زمن کشتمی.خاقانی.چون بوی تو دیدم نفس صبح و ز غیرت
در آینه صبح به بوی تو ندیدم.خاقانی.ای صبح مرا حدیث آن مه کن
وی باد مرا ز زلفش آگه کن.خاقانی.گر آهم خاستی، فلک را
چون صبح جگر دریده بودی.خاقانی.تا شب تو گشت صبح، صبح تو عید بقا
جامه عیدی بدوخت بخت تو خیرالثیاب.خاقانی.تا که تو ازنیک و بد همچو شب آبستنی
رو که نه ای همچو صبح مرد علم داشتن.خاقانی.مرا ز اربعین مغان چون نپرسی
که چل صبح در مغسرا میگریزم.خاقانی.نباید که چون صبح گردد سفید
گزندت رسد یا شوی ناامید.سعدی.قافله شب چه شنیدی ز صبح
مرغ سلیمان چه خبر از سبا؟.سعدی.صبح چو از صدق نفس برگشاد
مملکت شرق به دستش فتاد.خواجو.- صبح امید؛امید که چون سپیده صبح باشد، صبح مراد:
صبح امید گشته ساقی بزم
قدح آفتاب می باید.حسن هروی.- صبح پگاه؛ صبح زود.
- صبح پیری؛ آغاز پیری:
صبح پیری چو گشت دیده گداز
عینک دیده دیده دل ساز.مکتبی.- صبح دولت؛ آغاز اقبال:
باش تا صبح دولتت بدمد
کاین هنوز از نتایج سحر است.انوری.- صبح مراد؛ مرادف صبح امید:
سوی چمن شکفته چو صبح مراد رفت
ناموس سرو زآن قد طوبی نژاد رفت.حسن هروی.- صبح و شام. ( منتهی الارب ).
- صلوة صبح؛نماز بامداد. نماز دوگانه. نماز صبح.
- امثال:
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
* صبح پسین: [قدیمی] = * صبح صادق
* صبح سعادت: [قدیمی، مجاز] آغاز خوشبختی.
* صبح کاذب (دروغین، اول، نخستین ): اولین روشنایی روز پیش از صبح صادق، دم گرگ: صبح کاذب زند از صدق نفس / نور او یک دو نفس باشد و بس (جامی۴: ۶۵۲ ).
* صبح صادق (دوم، پسین ): هنگامی که روشنایی روز آشکار می شود، فجر دوم: چو صبح صادق آمد راست گفتار / جهان در زر گرفتش محتشم وار (نظامی۲: ۱۱۷ ).
فرهنگ فارسی
ابن بذیع خراسانی محدث است و احمد بن ابی الحواری از وی روایت کند
دانشنامه عمومی
صبح ( به عربی: صباح ) صبح واژه پارسی است که در طی زمان به زبان عربی وارد شده و واژه صباح از ریشه فارسی آمده
روزنامهٔ صبح آنی است که در صبح به فروش می رسد ( در مقابل روزنامهٔ عصر ). به غذای مربوط به صبح نیز صبحانه می گویند.
زمان صبح شرعی در اسلام از آغاز سپیده دم تا طلوع خورشید است. اذان در آغاز صبح خوانده می شود و خواندن نماز صبح تا طلوع خورشید مجاز است.
صبح (نفت چاله). صبح ( به لاتین: Sübh ) یک منطقه مسکونی در جمهوری آذربایجان است که در شهرستان نفت چاله واقع شده است.
دانشنامه اسلامی
معنی سَبِّحِ: تسبیح گو - از عیب و نقص بری بدان (در عبارت "سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ " منظور این است که بوسیله ستودن پروردگارت او را از عیب بری بدان مثلاً بگو او نتها ناتوان نیست بلکه توانای بی نهایت است )
معنی بُکْرَةً: اول صبح
معنی غَدَاةِ: صبح
معنی غَدَوٰةِ: صبح
معنی أَصْبَحَ: صبح کرد-(حالتی نو)برایش اتفاق افتاد-داخل صبح شد
معنی أَصْبَحَتْ: صبح کرد-(حالتی نو)برایش اتفاق افتاد-داخل صبح شد
معنی أَصْبَحْتُم: صبح کردید-(حالتی نو)برایتان اتفاق افتاد-داخل صبح شدید
معنی أَصْبَحُواْ: صبح کردند-(حالتی نو)برایشان اتفاق افتاد-داخل صبح شدند
معنی یُصْبِحُواْ: که صبح کنید-(حالتی نو)برایشان اتفاق می افتد-داخل صبح می شوند
معنی صَبَاحُ: صبح - بامداد
معنی غَدَوْاْ: صبح زود پی کاررفتند
تکرار در قرآن: ۴۵(بار)
به عقیده راغب صبح و صباح هر دو اول روز و وقت پیدا شدن سرخی آفتاب در افق است. ولی اقرب صباح را اول روز و صبح را فجر یا اول روز گفته قاموس نیز و احتمال میدهد. صحاح فقط فجر است. به نظر میآید قول دوم درستتر باشد تا صبح و صباح مترادف نباشد،. قسم به صبح آنگاه که اشکار شود. سوگند به صبح آنگاه که وسعت گیرد.. چون عذاب به ساحت و محیطشان نازل گردد روز انذار شدگان نا گوار خواهد بود. این لفظ در قرآن فقط یکبار آمده است. اصباح:به کسر اول مصدر است به معنی صبح نیز آمده (اقرب (مجمع). و آن در آیه به معنی صبح است. معنی: شکافنده صبح است و شب را محل سکون و آرامش قرار داد. این نیز در قرآن یکبار آمده است. بعضی آن را اصباح به فتح اول خواندهاند که جمع صبح است. مصبح: اسم فاعل است یعنیآن که وارد وقت صبح میشود. آنگاه که وارد صیح میشدند صیحه آنها را گرفت. مصباح: اسم آلت است به معنی چراغ. و جمع آن مصابیح است. به نظرم علت این تسمیه آن است که چراغ شب تاریک را با نور خود نظیر صبح میکند. اصبَحَ: ارز افعال مقاربه است. به معنی صار (گردید) مثل. یعنی: او را کشت و از زیانکاران گردید.. تمام موارد این صیغه در قرآن به معنی صار و گردیدن است مگر بعضی از قبیل «حینَ تُمْسُونَ وَ حینَ تَصْبِحُونَ» که به معنی داخل شدن در صباح است. ایضاً صیغههای اسم فاعل آن نحو. *،. بنابر آنچه در «رجوم» گذشت مراد از مصابیح تیرهای شهاب و سنگهای سرگردان فضا هستند که در اثر تماس با گازهای جوّی مشتعل شده و از بین میروند. منظور از آنها نه نجوم است و نه کواکب.
ویکی واژه
صبح علیالطلوع: صبح زود هنگام، طلوع.
جمله سازی با صبح
گرنمی باشد ز رشک غنچه لعل لبت غنچه را هر صبحدم چاک است پیراهن چرا
چون نسیم صبحدم آمد ز کویش گفتمش قصّه درد جهان را مو به مو آوردهای
درین پیری به زیر دامن پاکان پناهم ده که فانوسی ضرور است این چراغ صبحگاهی را