لغت نامه دهخدا
معطله. [ م ُ ع َطْ طَ ل َ ] ( ع ص ) تأنیث معطل. ضایع گذاشته. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || خراب. ویران. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || بیکاره. بیمصرف : آلت معطله. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به معطل شود.
معطله. [ م ُ ع َطْ طِ ل َ ] ( اِخ ) لقبی است که به وسیله اهل سنت مخصوصاً اشاعره به فرقی که از خداوند نفی اسماء و صفات می کرده اند داده می شد و باطنیان بیشتر به این اسم خوانده شده بودند. ( خاندان نوبختی ص 264 ). آنان که نفی صفات کنند از باری تعالی. مقابل صفاتیه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).و رجوع به بیان الادیان چ اقبال ص 21 و مُعَطِّل شود.