ابو حسان

لغت نامه دهخدا

ابوحسان. [ اَ ح َس ْ سا ] ( ع اِ مرکب ) عقاب. ( المزهر ). ابوالحجاج. آله. دال من. ججا. شغواء. شهباز. شاهباز. کامیر. لخواء. || روغن. ( مهذب الاسماء ).
ابوحسان. [اَ ؟ ] ( اِخ ) او با سلم به امر یحیی بن خالدبن برمک کتاب مجسطی را ترجمه و اصلاح کرده است. ( ابن الندیم ).
ابوحسان. [ اَ ؟ ]( اِخ ) مقلدبن مسیب بن رافع. از امرای بنی عقیل ملقب به حسام الدوله صاحب موصل. رجوع به مقلدبن مسیب شود.

فرهنگ فارسی

عقاب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال احساس فال احساس فال انبیا فال انبیا فال کارت فال کارت