لغت نامه دهخدا
کجا تو باشی گردند بی خطر خوبان
جسمت را چه خطر هر کجا بود یا کند.شاکر خوارزمی.هرکس که شاد نیست بقدر و بجاه او
بیقدر باد نزد همه خلق و بی خطر.فرخی.رسد ز خدمت او بی خطر بجاه و خطر
کند ز خدمت او بی یسار ملک و یسار.فرخی.بس بی خطر و خوار کام یابی
زین جای بی اندام و عمر سوتام.ناصرخسرو.این روزگار بیخطر و کار بی نظام
وام است بر تو گر خبرت هست وام وام.ناصرخسرو.در چشم همت تو کزو دور چشم بد
سیم حلال بی خطر است و زر عیار.سوزنی. || بی رنج. نادشوار. بی مشقت :
اگر نیافت خطر بی خطر مگر به درم
درست شد که خرد برتر و به از درمست.ناصرخسرو.بی خطر باشد فلان با او چنانک
پیش زرگر بی خطر باشد کلال.ناصرخسرو.