لغت نامه دهخدا
چو هر دو تهی می برآیند از آب
چه عیب آورد مر سبد را سبد.ناصرخسرو.چو سیب رخ نهم بر دست شاهان
سبد واپس برد سیب سپاهان.نظامی.
سبد. [ س َ ب َ ] ( ع اِ ) اندک: ما له سبد و لا لبد؛ یعنی نه کم دارد و نه زائد، و قیل السبد من الشعر و اللبد من الصوف. ( منتهی الارب ).
سبد. [ س َ ] ( ع مص ) موی ستردن. ( منتهی الارب ).
سبد. [ س َ ب ِ ] ( ع اِ ) باقی گیاه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
سبد. [ س ُ ب َ ] ( ع اِ ) موی زهار. ( منتهی الارب ). || جامه ای است که بدان حوض را بند کنند تا آب مکدر نگذرد. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || مرغیست نرم پر که اگر دو قطره آب بر پر آن افتد روان گردد. ج، سِبْدان. ( منتهی الارب ). || ( ص ) شوم. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
سبد. [ س ِ ] ( ع اِ ) گرگ. ( منتهی الارب ). ذئب. ( اقرب الموارد ). || بلا: هو سِبْدُ اسباد؛ یعنی او بسیار حیله کرد و بد بلا است در دزدی. ( منتهی الارب ).
سبد. [ س ُ ب َ ] ( اِخ ) موضعی است نزدیک مکه. ( منتهی الارب ). موضعی است. ( معجم البلدان ):
فبأوطاس فمر فالی
بطن نعمان فأکناف سبد.ابن مناذر ( از معجم البلدان ).
سبد. [ س ُ ب َ ] ( اِخ ) نام پسر رزام بن مازن. ( منتهی الارب ). سبدبن رزام بن مازن بن ثعلبة ذبیان فی انساب قیس. ( تاج العروس ج 2 ص 370 ).