آش یکی از معروفترین غذاهای ایرانی است که از سبزیهای خرد شده مخصوص آش و حبوباتی مانند نخود، لوبیا قرمز، عدس و ماش تهیه میشود. در برخی از انواع آن، گوشت و رشتههای خمیری نیز به کار میرود. مواد اصلی همه آشها تقریباً مشابه است و تفاوتها و تنوع آنها به افزودنیها و چاشنیها بستگی دارد. آشها در مناطق مختلف به شیوههای گوناگون و با مواد متفاوتی پخته میشوند. از جمله انواع آشها میتوان به آش رشته، آش جو و آش ماست اشاره کرد. آشهایی که برای بیماران تهیه میشوند معمولاً شیرین هستند، مانند آش سکنجبین. واژه آش در گذشته، همانطور که از ترکیب آشپزی پیداست، به معنای غذا بهطور کلی بوده و آنچه امروزه به عنوان آش و انواع آن شناخته میشود، در گذشته آش شُله نامیده میشد. آش یکی از غذاهای اصلی است که به عنوان نذر تهیه و تقسیم میشود. تنوع آشها به لحاظ مواد و روش تهیه، به ویژه به نذرها و رسوم مردم، مانند نذر دندونی، مربوط میشود؛ بهطوری که هر قلم از مواد به نوعی به برآورده کردن حاجت یا دفع شر و بیماری کمک میکند.

اش
لغت نامه دهخدا
( آش ) آش. ( اِ ) آنچه پزند از طعام. یا طعام رقیق آشامیدنی. مَرَق
فرهنگ معین
( اَ ) [ په. ] (ضم. ) ضمیر شخصی متصل سوم شخص مفرد و آن به صورت مفعولی (سپردش: بدو سپرد )، فاعلی (گفتش: گفت او را ) یا اضافی (خانه اش، کتابش ) است.
فرهنگ عمید
( آش ) ۱. غذای آبکی که به اقسام مختلف با برنج و روغن و سبزی یا آرد و حبوبات و گاه با گوشت طبخ می کنند. هرگاه چیزی، از قبیل آلو، انار، کدو، کشک، ماست، و ماش، اضافه در آن بریزند، به نام آن خوانده می شود: آش آلو، آش انار، آش کدو، آش کشک، آش ماست، آش ماش.
۲. مایعی که برای دباغی کردن پوست حیوانات به کار ببرند، آهار.
* آش ابودردا: آشی که با خمیر آرد گندم به نیت شفای بیمار می پزند و به مستحقان می دهند.
* آش پشت پا: [مجاز] آش رشته که در روز سوم یا پنجم یا هفتم حرکت مسافر به نیت صحت و سلامت و شگون سفر او می پزند.
* آش دادن: (مصدر متعدی ) دباغت کردن پوست حیوانات و عمل آوردن آن ها.
* آش رشته: آشی که با رشته های خمیر آرد گندم و حبوبات و سبزی می پزند می کنند و اغلب کشک هم به آن می زنند.
* آش شله قلمکار: آشی که با حبوبات و گوشت له کرده درست می کنند و بیشتر در ایام محرم و صفر نذری می دهند.
۱. ضمیر متصل مفرد غایب به معنیِ او، به صورت مفعولی: خواندش، بردش.
۲. ضمیر اضافی که در بعضی کلمات همزۀ آن ساقط می شود: کتابش، چشمش. اگر کلمه به های غیرملفوظ ختم شود همزه باقی می ماند: اندیشه اش، خانه اش. اگر به کلمه ای ملحق شود که آخر آن الف ساکن است مبدل به یای مفتوح می شود: کارهایش، مال هایش.
فرهنگ فارسی
آنچه پزند از طعام
ضمیر شخصی متصل سوم شخص مفرد و آن بصورت مفعولی ( سپردش بدوسپرد ) فاعلی ( گفتش گفت او را ) یا اضافی ( خانهاش کتابش ) است.
نام یک شهر چهار دروازه است در فرغانه گردا گرد آن سوری فرا گرفته است. نظر بروایت و کتب عربی موطن بعضی مشاهیر علمی بوده است.
ویکی واژه
ضمیر شخصی متصل سوم شخص مفرد و آن به صورت مفعولی (سپردش: بدو سپرد)، فاعلی (گفتش: گفت او را) یا اضافی (خانه اش، کتابش)