بنیان

بنیان

کلمه بنیان در زبان فارسی به معنای پایه، اساس یک موضوع یا ساختار به کار می‌رود. معنی أُسِّسَ: به معنای پایه گذاری شده و معنی أَسَّسَ: به معنای بنیان‌گذاری کرد. معنی رُکْنٍ: به هر چیزی اطلاق می‌شود که ساختمان بر آن تکیه دارد، مانند ستون و پایه. رکون به معنای اعتمادی است که همراه با میل باشد و به معنای گرایش به سوی چیزی و آرامش خاطر از طریق آن است. همچنین، کلمه رکن به ناحیه‌ای قوی‌تر و اصلی‌تر در هر چیز اشاره دارد. معنی بُرُوجٍ: به معنای برج‌ها، بناهای استوار و ریشه‌دار و صورت‌های فلکی است. کلمه بروج جمع بُرج است و به معنای بنایی است که در چهار گوشه قلعه‌ها ساخته می‌شود تا بنیان آن را محکم کند و بتواند از آنجا دشمن را دفع کند. اصل معنای این کلمه ظهور است، زیرا برج‌ها از فاصله دور نیز قابل مشاهده‌اند. معنی مُّشَیَّدَةٍ: به معنای مرتفع و استوار شده است. بروج مشیدة به معنای برج‌های محکم بنیان است. مشیدة از تشیید به معنای بلندی و رفع است و ریشه آن از شید به معنای گچ می‌باشد، زیرا با استفاده از گچ، بناها مرتفع و زینت داده می‌شوند. بنابراین، بروج مشیدة به معنای بناهای محکم و بلند است.

لغت نامه دهخدا

بنیان. [ ب ُ ] ( ع اِ ) ( از «ب ن ی » ) بنیاد. بن لاد. ( فرهنگ فارسی معین ). بنیاد و بنلاد. ( ناظم الاطباء ):
و آن سخن خود نه چیز و حرفش چیز
چیزها را حروف او بنیان.ناصرخسرو.گرچه نیکو و بلند است و قوی خانه
پست یاپیش که بر برف بود بنیان.ناصرخسرو.قوی چار بنیان ارکانْش چندان
که دور فلک هفت بنیان نماید.خاقانی.این کعبه را که سد سکندر حریم اوست
خضر خلیل مرتبه بنیان تازه کرد.خاقانی.|| دیوار گردبرآورده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). دیواربست. ( فرهنگ فارسی معین ). || بنا. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). || بنیاد خانه. ( غیاث ) ( آنندراج ).
بنیان. [ ب َ ] ( ع اِ ) ( از «ب ن ن » ) کار. ( منتهی الارب ). کار و کسب. ( ناظم الاطباء ). || گویایی بد. ( منتهی الارب ). سخن بد. ( ناظم الاطباء ).
بنیان. [ ب ُ ]( اِخ ) نام حوض نعمان است. و آن برکه ای بوده آب آن در نهایت شوری و تلخی و به برکت قدوم سرور کاینات آب آن شیرین شد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ).
بنیان. [ ب َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان آویزبخش اهرم است که در شهرستان بوشهر واقع شده است و 452 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ).

فرهنگ معین

(بُ ) [ ع. ] ( اِ. ) ۱ - شالوده. ۲ - بنیاد. ۳ - بنا.

فرهنگ فارسی

بنیاد، شالوده، پی، بنائ
( اسم ) ۱ - بنیاد بنلاد. ۲ - دیوار بست. ۳ - بنا.

فرهنگ اسم ها

اسم: بنیان (پسر) (فارسی) (تلفظ: bonyān) (فارسی: بنيان) (انگلیسی: bonyan)
معنی: اساس، بنیاد، پایه، آنچه باعث ماندن و پایداریِ چیزی است

جملاتی از کلمه بنیان

سراپا خاکیان مستند یا مخمور پنداری بنای آدم از لای ته خم بود بنیانش
چو اوست حارس ایران عجب که بنیانش شود به جنبش طوفان نوح هم ویران
نیز خود ویران و بی‌بنیان شد از کبر و نفاق دولت مسعود و آن آراسته کاخ و رواق
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم