پیش خیز

لغت نامه دهخدا

پیش خیز. ( نف مرکب ) که پیش خیزد. که از قبل خیزد. || ( اِ مرکب ) خدمتکار. چالاک. ( غیاث ). خادم و شاگرد و آنکه پیش از دیگران برخیزد:
منم که جوش فغان بر لب خموش من است
خروش محشریان پیش خیز جوش من است.طالب آملی ( از آنندراج ).اجل دنباله دار غمزه های چشم بی باکش
قیامت پیش خیز جلوه های قد چالاکش.علی نقی کمره ای ( از آنندراج ).بهر اثبات قیامت حجتی در کار نیست
پیش خیز شور محشر آن قدو بالا بس است.صائب. || نشید و آهنگ سرود. ( غیاث ). || به اصطلاح کشتی گیران، نوچه، که کشتی گیر اول با او کشتی میگیردو پس خیز، آنکه بعد از کشتی حریفان با او کشتی میگیرد:
چه می پرسی از فتنه آن عزیز
که او را قیامت بود پیش خیز.وحید( در تعریف معشوق کشتی گیر ).

فرهنگ عمید

۱. آن که پیش تر یا زودتر برخیزد.
۲. (اسم، صفت فاعلی ) خدمتکار یا شاگرد چست وچالاک.

جمله سازی با پیش خیز

اینهمه ای خواجه آغوش تو اند پیش خیز وحلقه در گوش تو اند
مپوش چشم ز نظاره غبار ملال که پیش خیز نشاط است گرد کلفت‌‌ها
گرد خواری پیش خیز کاروان عزت است حسن یوسف خوش قماش از سیلی اخوان شده
کوته نظری است خوشدلی کردن ز اقبال که پیش خیز ادبارست
ای قیامت پیش خیز قامت رعنای تو فتنه آخر زمان ته جرعه صهبای تو
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال پی ام سی فال پی ام سی فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال انبیا فال انبیا