گریاندن

لغت نامه دهخدا

گریاندن. [ گ ِرْ دَ ] ( مص ) به گریه انداختن. وادار به گریه کردن : اسخن اﷲ علیه ، بگریاند خدای او را. ( منتهی الارب ). دوست آن است که بگریاند، دشمن آن است که بخنداند. رجوع به گریانیدن شود.

فرهنگ معین

(گِ دَ ) (مص م . ) وادار به گریه کردن ، به گریه انداختن .

فرهنگ عمید

کسی را به گریه انداختن، وادار به گریه کردن.

فرهنگ فارسی

کسی رابگریه انداختن، واداربگریه کردنگریاننده:کسی که دیگری رابگریاند، کسی یاچیزی که باعث گریه شود
( مصدر ) وادار بگریه کردن بگریه انداخت ابکائ .

ویکی واژه

وادار به گریه کردن، به گریه انداختن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال درخت فال درخت فال ای چینگ فال ای چینگ فال فنجان فال فنجان فال احساس فال احساس