لغت نامه دهخدا
مورد بجای سوسن آمد باز
می بجای ارغوان آمد.رودکی.یاسمن لعل پوش سوسن گوهرفروش
بر زنخ پیلغوش نقطه زد و بشکلید.کسایی.راست گفتی برآمد اندر باغ
سوسنی از میان سیسنبر.فرخی.وآن گل سوسن ماننده جامی ز لبن
ریخته معصفر سوده میان لبنا.منوچهری.مرد دانا گفت نفس تو مثال سوسن است
بی بها امروز لیکن بابها فردا شود.ناصرخسرو.هرچند که هستی ای نگار دل جوی
چون لاله همه رنگ و چو سوسن همه بوی.عبدالواسع جبلی.نه با یاران کمر بندم چو غنچه
نه بر خصمان سنان سازم چو سوسن.خاقانی.چه پندم میدهد سوسن که گرد عشق کمتر گرد
مگر سوسن نمیداند که عاشق پند ننیوشد.خاقانی.ز سبزه یافتند آرامگاهی
که جز سوسن نرست از وی گیاهی.نظامی.همیشش سوسن و گل تازه بودی
ریاحین بی حد و اندازه بودی.نظامی.ده زبان همچو سوسنی لیکن
بر تو از رازها بوند ایمن.کمال الدین اسماعیل.هر دست و هر زبان که دراو نیست نفع خلق
غیر از زبان سوسن و دست چنار نیست.