گور، مزار، قبر یا مدفن به حفرهای در زمین اطلاق میشود که برای دفن مردگان استفاده میشود. واژه قبر عربی شده این واژه است و به صورت قُبور نیز جمع بسته میشود. در صورتی که به قبر افراد با احترام اشاره شود، از اصطلاحات آرامگاه یا مَقبره استفاده میشود. اگر قبر فردی به عنوان محل زیارت شناخته شود، به آن مزار گفته میشود. قبرهای مقدسان و مرشدان دینی را نیز تربت و خاک مینامند. در گذشته، واژه نهفت و اصطلاحاتی مانند گورگاه و گورجای نیز برای اشاره به قبر به کار میرفته است. محلی که در آن قبرهای متعددی در کنار هم قرار دارند، قبرستان نامیده میشود و از دهه ۸۰ و ۹۰ خورشیدی، شهرداریهای شهرهای ایران اصطلاح آرامستان را نیز برای این منظور به کار میبرند. در ایران، سنگ قبرها به صورت افقی بر روی قبر قرار میگیرند، در حالی که در کشورهای غربی، سنگ قبر به شکل عمودی در بالای گور نصب میشود. قبرها گاهی به صورت خانوادگی در بخشی از قبرستان و در کنار یکدیگر یا در محدودهای مشخص با عنوان قبر خانوادگی قرار میگیرند و در این موارد، ممکن است این بخشها دارای سرپرست یا کلیددارهایی باشند که به آنها متولی قبر گفته میشود. زرتشتیان ایرانی پیش از اسلام، مردگان خود را در دخمهها دفن میکردند. دخمهها چاههای سنگی هستند که مرده در آنها قرار میگرفت. پس از ورود اسلام، نخستین قبرستان ها به صورت سنگی ایجاد شدند و مردگان در آنها دفن میشدند، مانند قبرستان سیراف که قدیمیترین قبرستان کشف شده در دوران اسلامی ایران است. همچنین، آنها استخوانهای باقیمانده از مردگان را در چالهای به نام استودان میریختند. امروزه در برخی کشورها از دستگاههای لیزری برای حکاکی روی سنگهایی مانند سنگ مزار یا سنگهای یادبود استفاده میشود. در این روش، با اسکن تصاویر و انتقال آنها به رایانه، میتوان بدون دخالت دست، آنها را بر روی سنگ قبر حکاکی کرد.

گور
لغت نامه دهخدا
گور. ( اِ ) به معنی قبر باشد، و آن جایی است که مرده آدمی را در آن بگذارند. ( برهان ). قبر معرب گور است. ( آنندراج ). تربت. خاک. نهفت. ستودان. ادم. ثُکنة. ( منتهی الارب ). جَدَت. ( دهار ). جَدَف: حَفیر؛ گور کنده. رَجَم. رَجمة. رُجمة. راموس. رَمس. ضَریح. رَیْم. طَفد. کَفر. مَرقَد. مَرمَس. مَضجَع. مَنهَل. وَتیرة. ( منتهی الارب ). روضه. مدفن
فرهنگ معین
(اِ. ) ۱ - گورخر. ۲ - جای بی آب و علف.
فرهنگ عمید
۱. جایی که مرده را دفن کنند، قبر: نبشته ست بر گور بهرام گور / که دست کرم بِه ز بازوی زور (سعدی: ۱۰۸ ).
۲. [قدیمی] صحرا، بیابان.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - دشت صحرا: گورخر. ۲ - جای بی آب و علف که پشته و شکستگی بسیار داشته باشد: روی صحرا به زیر سم ستور گورگشتی ز بس گریو. گور. ( هفت پیکر ) ۳ - گورخر: دست او و پای او و سم او و چشم او آن شیر و آن پیل و آن گور و آن رنگ. ( منوچهری ) یا گور سرخ. نوعی اسب: الوس چرمه... زردرخش..
دهی است از دهستان میانکوه بخش مهریز شهرستان یزد که در ۲۵ هزار گزی جنوب مهریز و ۵ هزار گزی جنوب خاوری جاده فرعی ابرقو بفخر آباد و سریز واقع شده است.
فرهنگستان زبان و ادب

جملاتی از کلمه گور
قد تاک از غم قدش خمیده سرانگور سودایش بریده
ز بس خویش را برهم انداختند ز تن های خود گور هم ساختند
ترا مرگی حقیقت گور باشد از اول گر نه چشمت کور باشد