لغت نامه دهخدا
«هر چه در دنیا خیالت آن بود
تا ابد راه وصالت آن بود»
من رضی بمقام حجت عن امامه، در باب او راست آید. سالک واصل آن را گویند که در آغاز سلوک محکوم بحقیقتی شده باشد و برنده لااله الا اﷲ، جمله بتان مجازی را از صحن سینه پاک سازد چنانکه اثر غیرنماند و از قید اطلاق هر دو از عدم بشهود آید و فانی در توحیدمطلق شود و بی نام و نشان گردد:
تو مباش اصلاً کمال این است و بس
تو ز توگم شو وصال این است و بس.( آنندراج ) ( غیاث ).سالک در راه خدا سیر کند تا بمقصود رسد. هر گاه کسی راحق سبحانه جذبه خویش روزی کند او دل به حضرت خدای آرد و همه را بیکبارگی گذارد و به مرتبه عشق رسد، پس اگر در همین مرتبه ماند او را مجذوب گویند و اگر باز آید و از خود باخبر شود و سلوک کند و راه خدای گیرد مجذوب سالک گویند و اگر اول سلوک کند و آن را تمام کند و آنگاه وی را جذبه حق رسد وی را سالک مجذوب گویند. و اگر سلوک تمام کند و جذبه حق به وی رسد سالک گویند... رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ص 686 شود.شیخ محمد لاهیجی در شرح گلشن راز در فصل «فی المسافرالی اﷲ و السالک » گوید: مسافر و سالک کسی را مینامند که او بطریق سلوک و روش و مرتبه بمقامی برسد که ازاصل و حقیقت خود آگاه و باخبر شود و بداند که او همین نقش و صورت که می یابد نبوده است و اصل و حقیقت اومرتبه جامعه الوهیت است که در مراتب تنزل ملبس بدین لباس گشته و ظاهر به این صورت شده است و اولیت عین آخر گشته و باطن عین ظاهر نموده. شعر:
من آفتاب وحدتم تابان به انسان آمده
من اسم نور اعظمم پیش از تن و جان آمده
هم نور جسمانی منم هم گوهر کانی منم
هم بحر عمانی منم در قطره پنهان آمده
هم نور و هم پرتو منم، هم سایه هم پی رو منم
هم راه و هم رهرو منم هم پیرره دان آمده.
چون اطلاع بر حقیقت حال وقتی میسر میتواند شد که اصل انسانی که حقیقت مطلقه است از قید یقین معرا و مبرا گردد. و فرمود که: