لغت نامه دهخدا
د. ( حرف ) صورت حرف دهم از الفبای فارسی و هشتم از الفبای عربی و چهارم از الفبای ابجدی و نام آن دال است و گاه برای استواری ِ ضبط، دال مهمله گویند. ( مقدمه برهان ). و آن از حروف ترابیه و نطعیه و قلقله و متشابهه و ملفوظی و شمسیه و مصمته و محقورة و مجزوم و ارضیه است و نیز از حروف خاکی است ( برهان در کلمه هفت حرف خاکی ) در حساب جُمَّل نماینده عدد چهارو در حساب ترتیبی نماینده عدد ده است. و در نجوم ومعماها علامت ستاره عُطارد است و مشبه به قد کمانی و در کتب لغت و جغرافیا رمز است از «بلد». و در علم نجوم و تقویم رمز و نشانه برج اسد است :
نشان شیر در تقویم «دال » آمد از آن معنی
هرآن عاشق که شد چون شیر، قد چون دال خم سازد.سنائی.و در کتب حدیث رمز است ازابی داود صاحب سنن. مخرج این حرف نوک زبان باشد نزدیک مخرج تاء. صاحب صحاح الفرس نویسد: گفته اند در پارسی کلمه ای نیست اول او دال غیر معجم مگر «درخش » و این سخن محل نظر است زیرا که درفش و دست و دستور و امثال آن بسیار آمده است به دال غیر معجم - انتهی.
در خط متبع: در نیمه دوم دال گویند دراصل الف بود خم کردند دال شد و باید که هر دو طرف او مساوی بود و مقدار سر او از آخر نگذرد والا باید که آخر او اندکی باریکتر بود و مقدار کشیدن او از آخر باید که بمقدار نیمه الف باشد و گویند او مرکب است از دو خط: یکی منکب و دیگری مسطح و دال را در محقق و ثلث تطریز کنند و طرف آخر او در ثلث مربع سازند چنانچه شبیه نون و در محقق این معنی نشاید و در نسخ بایدکه طرف اعلی و اسفل او مساوی یکدیگر باشند و در مقدار. ( نفایس الفنون ص 10 ).
ابدالها:
> حرف «دال » در فارسی گاهی به «بای یک نقطه » تبدیل شود و یا بدل از آن آید، چون :
دالان = بالان ؛ به معنی دهلیزخانه.
> گاهی به «تای فوقانی »، چون :
سغده = سخته.
بدفوز = بتفوز.
خاد = خات ؛ به معنی غلیواژ.
شواد = شوات ؛ به معنی طائری که به فارسی چرز گویند.
زردشت = زرتشت ؛ نام پیغمبر ایرانی.
گفتید = گفتیت.
بیارید = بیاریت.
آمیغدن = آمیختن.
بدواز = بتواز.
الفغدن = الفختن.
زرد = زرت.
دیرک = تیرک.
دایه = تایه ؛ به معنی حاضنه.
کود = کوت.
ریدک = ریتک ؛ به معنی غلام.
دگمه = تگمه.
آدش = آتش.
تود = توت.
پرد = پرت.
دشک = تشک.
دلاغ = تلاغ.