باسم

لغت نامه دهخدا

باسم. [ س ِ ] ( ع ص ، اِ ) خندان بی آنکه صدایی از دهان خارج شود. از مصدر بَسم. ( اقرب الموارد ). گشودن لبان بطوری که نموداری از خنده شود و آن کمترین صورت خنده و بهترین آن است. ( از تاج العروس ). و قال الزجاج : التبسم اکثر ضحک الانبیاء. ( تاج العروس ). خندان. ( آنندراج ). تبسم کننده. ( ناظم الاطباء ). دندان سپیدکننده. ( آنندراج ).

فرهنگ عمید

تبسم کننده، لبخند زننده، آن که لبخند می زند.

فرهنگ فارسی

( اسم ) تبسم کننده شکر خند زننده .

فرهنگ اسم ها

اسم: باسم (پسر) (عربی) (تلفظ: bāsem) (فارسی: باسم) (انگلیسی: basem)
معنی: تبسم کننده، خوش رو، ( در قدیم )، شکر

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
ب (۲۶۴۹ بار)سمو (۴۹۳ بار)وسم (۱۸۱ بار)
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم