سور در زبان به معنای دیواری است که دور شهر و حصار آن را احاطه کرده است. در اصطلاح منطق، به اداتی اطلاق میشود که برای بیان تعداد افراد یک موضوع به کار میروند. قضیهای که این ادات را شامل میشود، مسوره یا محصوره نامیده میشود. در علوم، تنها قضایای محصوره معتبر و رایج هستند و سایر انواع مانند شخصیه، طبیعیه و مهمله در علوم کاربردی ندارند. در متون منطق اسلامی، این واژه به کرات مشاهده میشود. به عنوان مثال، آمده است: و اما وقتی که موضوع کلی باشد، دو حالت بیشتر ندارد... یا اینکه چند حکم را پیدا کرده باشد و این را محصوره مینامند و واژه پیداگر را میخوانند. همچنین، واژههای همه و بعضی که مقدار حکم را مشخص میکنند، سور نامیده میشوند و برخی محصورهها را مسوره مینامند. این واژه ممکن است به معانی زیر اشاره داشته باشد: این واژه (فقه): با ضم سین و واو به واحدی اطلاق میشود که شامل آیات قرآن کریم است و در زمینههای فقهی و قرآنی کاربرد دارد. این واژه (منطق): با ضم سین و فتح واو یکی از اصطلاحات در علم منطق است که به ادواتی اشاره دارد که کمیت افراد موضوع را بیان میکنند.

سور
لغت نامه دهخدا
سؤر.[ س ُءْرْ ] ( ع اِ ) نیم خورده و پس مانده اطعمه و اشربه. ( برهان ). بقیه چیزی و پس خورده. ( منتهی الارب ). نیم خورده و پس خورده. ( غیاث ). نیم خورده. ( جهانگیری ).
سور. ( اِ ) اوستا «سوئیریا» ( صبحگاهی، روزانه )، پهلوی «سور» ( چاشت صبح، طعام )، بلوچی عاریتی و دخیلی «سیر» ( عروسی، نامزدی )، شغنی «سور» ( ضیافت جشن عروسی ). در لهجه زردشتیان ایران «سور» به معنی عروسی «مجله پشوتن سال اول شماره 5 ص 16 ح 11». ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ).هنگامه. جشن. طوی. مهمانی. عروسی. ( برهان ). مهمانی.( منتهی الارب ). مهمانی و جشن و عروسی و مانند آن. ( فرهنگ رشیدی ). جشن. شادی. عروسی. ( غیاث )
فرهنگ معین
[ په. ] (اِ. ) ۱ - جشن، ضیافت. ۲ - عروسی.
[ ع. ] (اِ. ) دیوار گرداگرد شهر. ج. اسوار و سیران.
(سُ ) [ ع. سؤر ] (اِ. ) پس ماندة طعام و شراب. (?(سور (ص. ) = سول: اسب و استر و خری که خط سیاهی از کاکل تا دمش کشیده باشد.
(اِ. ) درختی است از ردة مخروطیان که دارای برگ های سوزنی طویل و همیشه سبز است. بیش از هزار سال عمر می کند. پوست این درخت قرمز و میوه هایش نیز قرمز تند و بیضی شکلند. چوبش نیز قرمز و زود صاف و پرداخت می شود. پاجوش های این درخت را معمولاً برای تکثیر به کار م
فرهنگ عمید
بارۀ شهر، دیوار دور شهر.
= سوره
۱. مهمانی، بزم، جشن: خوان کشید او را کرامت ها نمود / آن شب اندر کوی ایشان سور بود (مولوی: ۸۲۱ ).
۲. (اسم مصدر ) خوشی، شادی.
۱. اسب یا استر یا خر که خط سیاهی در پشت او از یال تا دمش کشیده شده باشد. &delta، برخی مردم آن را خوش یمن نمی دانند و به این سبب می گویند «سور از گله دور».
۲. انسان یا حیوانی که از دیگران برمد و دوری کند.
۳. رنگ سرخ.
۴. رنگ خاکستری.
فرهنگ فارسی
دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد
فرهنگ اسم ها
معنی: خوشی و شادمانی، سرور، ( در گیاهی ) درختی همیشه سبز از خانواده ی سرو با برگ های سوزنی، پوست قرمز و تنه ی خمره ای شکل، [این واژه با کلمه ی سوَر جمع سوره ( سوره های قرآن ) هم نویسه است]
جملاتی از کلمه سور
فتاده گرگ را با میش در ایام او وصلت صدای نغمهٔ سور است و آواز نی چوپان
بوی گل بهر مشامست ای دلیر جای آن بو نیست این سوراخ زیر