اصطرلاب

لغت نامه دهخدا

اصطرلاب. [ اِ طَ / اَ طَ / اُ طُ ] ( معرب ، اِ ) ابزاریست که بدان ارتفاع خورشید و ستارگان را سنجند. ( از قطرالمحیط ). همان اسطرلاب است. ( شرفنامه منیری ). معروفست و آن آلتی باشد از برنج و تال ساخته که منجمان بدان ارتفاع آفتاب و کواکب معلوم کنند و این لغت یونانی است بمعنی ترازوی آفتاب ، چه اصطر ترازو و لاب نام آفتاب است. و بعضی گویند نام پسر ادریس علیه السلام است که واضع اصطرلاب بوده. ( برهان ) ( هفت قلزم ). بضم اول و ثالث آلتی است که از برنج یعنی پیتل میسازند بصورت قرص و اندرون آن چند اوراق باشد از برنج و بر آن اوراق دوائر کثیر و خطوط بسیار منقوش میباشد و بر سطح اعلای آن عضاده میباشد که آنرا میگردانند و آنرا عضاده اصطرلاب میگویند. پس بقواعد علم اصطرلاب که علمی است برای دریافت احکام اصطرلاب موصوف ارتفاع آفتاب و ستارگان و بلندی هر چیز معلوم کنند و این لفظ را بسین مهمله هم مینویسند. بدان که اصطر بزبان یونانی ترازورا گویند و لاب بمعنی آفتاب ، چون اکثر بدان احکام آفتاب و ستارگان معلوم کنند و بزرگترین ستارگان و دیگراشیا آفتاب است لهذا آنرا به آفتاب منسوب کردند و واضع آن بقول اصح ارسطو و بلیناس است که از جام کیخسرو استخراج نموده اند. ( از برهان ) ( از کشف ) ( از لطائف ). و بعضی محققین نوشته اند که واضع اصطرلاب ابرخس حکیم یونانی است ، ابرخس بفتح اول و فتح موحده و سکون رای مهمله و فتح خای معجمه و سین مهمله. و بعضی از محققین نوشته اند که اصطرلاب در اصل بسین مهمله بود بفتح اول و ضم طای مهمله ، چه اَسْطُر جمع سطر است و لاب بمعنی آفتاب ، پس اسطرلاب بمعنی سطرهای آفتاب که احوال آفتاب بدان شناخته میشود و بعد از آن سین را بجهت مناسبت طای مطبقه بصاد بدل کردند چنانچه در سراط که در اصل صراط به سین بود. ( غیاث ) ( آنندراج ). کلمه رومی است. ( ثعالبی از المزهر سیوطی ). همان آلة ( ؟ ) و آن طاسی است که بدان موازنه بشناسند، کذا فی زفان گویا. ( مؤید الفضلاء ). از یونانی آسترن ، ستاره و لامبانین ،گرفتن. یا از یونانی اصطر، ستاره و لابون ، آیینه ( مفاتیح ) و آن بر چند گونه باشد: اصطرلاب تام ، اصطرلاب نصف ، اصطرلاب ثلث ، اصطرلاب سدس و اصطرلاب عشر. و اصطرلاب مرکب است از عضاده و حجره و ام و عنکبوت و منطقةالبروج و مری و مقنطرات و خطوط ساعات و خط استواء و خط نصف النهار و عروه و فرس و قطب. و اقسام آن بسیار است از قبیل اصطرلاب کری و زورقی و صدفی و مسرطن و مسطح و اشباه آن. ( از مفاتیح خوارزمی ). صفحاتی چند است که از آن ارتفاع کواکب و نصف النهار و جز آن شناسند. آلتی است که منجمان بدان اوضاع آسمان را می سنجند. آلتی است که منجمان بدان اوضاع آسمان را ساعت بینند. و رجوع به اسطرلاب ، و نشوءاللغة ص 37 و 38 شود :

فرهنگ معین

(اَ یا اُ طُ ) [ معر - یو. ] نک اسطرلاب .

فرهنگ عمید

= اسطرلاب

فرهنگ فارسی

( اسم ) ابزاری است که برای اندازه گیری موقع و ارتفاع ستارگان و دیگر امور فلکی بکار میرفت .
بعضی گویند نام پسر ادریس علیه السلام است که واضع اصطرلاب است .

ویکی واژه

نک اسطرلاب.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم