رستاک

لغت نامه دهخدا

رستاک. [ رَ ] ( اِ ) شاخه تازه ای که از بیخ درخت برآید. ( ناظم الاطباء ). شاخ تازه را گویند که از بیخ درخت برآید و به ستاک معروف است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). شاخ تازه ای را گویند که از بیخ درخت برآید و به این معنی با شین نقطه دار هم آمده است. ( برهان ). شاخی باشد که از بن درخت گل و غیره بدر آید و رشتاک نیز خوانند. ( فرهنگ اوبهی ). ظاهراً باید تصحیفی از ستاک باشد. رجوع به ستاک شود.

فرهنگ عمید

۱. شاخۀ تازه که از بیخ درخت روییده باشد.
۲. شاخۀ راست و بلند.

فرهنگ فارسی

بزبان پهلوی روستا است

فرهنگ اسم ها

اسم: رستاک (دختر) (فارسی) (تلفظ: rastāk) (فارسی: رَستاک) (انگلیسی: rastak)
معنی: شاخه تازه ای که از بیخ درخت در آید، زاده ی درخت مو، شاخه ی تازه ای که از بیخ درخت بر آید، رشتاک، [این واژه گونه ی قدیمی روستا نیز می باشد که در این صورت رستاک/rostāk/ تلفظ می شود و معرب آن رستاق است]، رشتاک رشتاک، ]این واژه گونه ی قدیمی روستا نیز می باشد که در این صورت رُستاک/rostāk/ تلفظ می شود و معرب آن رُستاق است[، به فتح ر

ویکی واژه

شاخه‌ای که از بُن درخت می‌روید. ممکن است رُستاک درست‌تر باشد به معنی رستن تاک انگور است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم