یخ گین

لغت نامه دهخدا

یخ گین. [ ی َ ] ( ص مرکب ) یخ آگین. یخناک. یخ گرفته. یخ بسته. با یخ بسیار. آب حوض و رودخانه و استخر و جز آن که یخ بسته است:
جهان را همه ساز چونین بود
همه آبدانهای یخ گین بود.نظامی.

فرهنگ فارسی

یخ آگین یخناک
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
اندک
اندک
تحویل
تحویل
صبا
صبا
تعمیم
تعمیم