گوژ گشتن

لغت نامه دهخدا

گوژ گشتن. [ گ َ ت َ ] ( مص مرکب )گوژ ( کوز ) شدن. گوز شدن. خمیده شدن. منحنی شدن. دوتو شدن. کمانی شدن. خمیدن. خمیدگی یافتن:
گوژ گشتن با چنان حاسد بود از راستی
باژگونه راست آید نقش گوژ اندر نگین.منوچهری.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) گوژ شدن: تا گوژ پشت پشتم و تا تنگ شد دلم چون خان. کمانش چون حلق. کمر. ( معزی )
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
لا تنس ذکر الله
لا تنس ذکر الله
روز جاری
روز جاری
الم
الم
فال امروز
فال امروز