مقرحه

لغت نامه دهخدا

( مقرحة ) مقرحة. [ م ُ ق َرْ رِ ح َ ] ( ع ص ) ادویه مقرحه، داروهایی که سبب ریش و قرحه گردد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به مُقَرِّح شود.
مقرحة. [ م ُ ق َرْ رَ ح َ ] ( ع اِ ) نخستین با رطب شدن خرما. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اول باری که خرما رطب می گردد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) شتر که دهن او آبله ریزه برآورده باشد و بدان جهت لفچها را فروهشته دارد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) مونث مقرح. یا ادویه مقرحه. داروهایی که تولید زخم و جراحت بر روی جلد کنند.
نخستین با رطب شدن خرما. اول باری که خرما رطب می گردد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
دلاور
دلاور
نقض
نقض
باسلیقه
باسلیقه
اگزجره
اگزجره