مخیخ

لغت نامه دهخدا

مخیخ. [ م ُ ] ( ع ص ) گیاه اندک گردیده و نهان. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
مخیخ. [ م َ ] ( ع ص ) عظم مخیخ؛ استخوان بامغز. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
مخیخ. [ م ُ خ َ ]( ع اِمصغر ) مغز کوچک. خردمغز. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). و رجوع به مخچه شود.

فرهنگ فارسی

مغز کوچک
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فمبوی
فمبوی
دقت
دقت
مریم
مریم
بی‌پروا
بی‌پروا