مبسط

لغت نامه دهخدا

مبسط. [ م ِ س َ ] ( ع اِ ) هر جایی که در آن بساط و فرش گسترده باشند. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ) ( از اشتینگاس ). || اسم آلة، من بسطت القرحة؛ ای شققتها. ( بحرالجواهر ). آلتی که با آن قرحه را بشکافند و باز کنند.
مبسط. [ م َ س َ ] ( ع اِ ) جای فراخ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از محیطالمحیط ).
مبسط. [ م ُ ب َس ْ س َ ] ( ع ص ) گسترده شده. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ).
مبسط. [ م ُ ب َس ْ س ِ ] ( ع ص ) گسترنده. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ).

فرهنگ فارسی

گسترنده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال کارت فال کارت فال تاروت فال تاروت