قحل

لغت نامه دهخدا

قحل. [ ق َ ] ( ع ص ) پیر خشک اندام. || ( اِ ) پوست بر استخوان خشک شده. || ( مص ) خشک گردیدن پوست بر استخوان. || خشک اندام گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به ماده بعد شود.
قحل. [ ق َ ح ِ ] ( ع ص ) پیر خشک اندام. || ( اِ ) پوست بر استخوان خشک شده. ( منتهی الارب ). رجوع به ماده قبل شود.

فرهنگ فارسی

پیر خشک اندام پوست بر استخوان خشک شده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چوب فال چوب فال پی ام سی فال پی ام سی فال تک نیت فال تک نیت فال تاروت فال تاروت