لغت نامه دهخدا فروتابیدن. [ ف ُ دَ ] ( مص مرکب ) تابیدن به پائین. از بالا تابیدن: زیرا که اگر به چه فروتابدمه را نشود جلالت ماهی.ناصرخسرو.رجوع به تابیدن شود.
فرهنگ فارسی ( مصدر ) به پایین تابیدن: بیابانی دید چون جهنم آفتاب فرو تابیده دودی و غباری تا باسمان می شد.