غوزو

لغت نامه دهخدا

غوزو. ( ص نسبی ) آدم غوزو. در تداول عامه برخی از استانها، غوزی. غوزدار. قوزدار. رجوع به غوزی شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) غوزدار غوزی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
ملکا
ملکا
انعکاس
انعکاس
احتساب
احتساب
نمایان
نمایان