لغت نامه دهخدا
جاناجان. ( ص مرکب، ق مرکب ) تنها بجان. فقط جان. جان تنها نه مال و منال: سعد در آن مصاف شکسته آمد و جاناجان از دست ایشان خلاصی یافت ترکان عراق جمله ممالک او بدست گرفتند و... ( تاریخ طبرستان ). || بخاطر جان. برای حفظ جان: و از بامداد تا نیم روز جنگی جاناجان کردند. ( رشیدی ).