لغت نامه دهخدا
دلخسته و مجروحم و بیخسته و گمراه
نالان به سفیده دم گریان به سحرگاه.( از اوبهی ).|| محبوس و بندی. ( برهان ) ( آنندراج ). برده و اسیر. ( ناظم الاطباء ) ( اشتینگاس ). رجوع به پیخستن و پی خسته شود. || بی نوا. ( ناظم الاطباء ). بدبخت. بینوا. ( اشتینگاس ). || بی نصیب. ( ناظم الاطباء ) ( اشتینگاس ).