بثره

لغت نامه دهخدا

( بثرة ) بثرة. [ ب ُ رَ ] ( ع اِ ) یکی بثر. آبله کوچک. ( غیاث اللغات ). آبله ریزه که بر اندام برآید. ( ناظم الاطباء ). دمیدگی. جوش. بثور. بثر. آبله گونه. دانه خرد که بر عضو برآید. سوزه. هرچه برجهد از اندام مردم. خردک. آماس خرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || ریگ چسبیده به زمین که چون آن را کنند آب پیدا گردد. ( منتهی الارب ). || زمین سنگلاخ سپید. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) اندک. || بسیار ( این از اضداد است ).
بثرة. [ ب َ رَ ] ( ع اِ ) یکی بَثر. آبله ریزه که بر اندام برآید. بُثره. ( ناظم الاطباء ). رجوع به بَثر شود.

فرهنگ فارسی

ریزه که بر اندام بر آید

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
شکوه یعنی چه؟
شکوه یعنی چه؟
تزویر یعنی چه؟
تزویر یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز